زندگی نامه رهبری

● ازميلاد تا مدرسه

رهبر عاليقدر حضرت آيت الله سيد على خامنه‌ای فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمينحاج سيد جواد حسينى خامنه‌ای، در روز 24 تيرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى درمشهد مقدس چشم به دنيا گشود. ايشان دومين پسر خانواده هستند. زندگى سيد جواد خامنه‌ای مانند بيشتر روحانيون و مدرسّان علوم دينى، بسيار ساده بود. همسر و فرزندانش نيز معناى عميق قناعت و ساده زيستى را از او ياد گرفته بودند و با آن خو داشتند. 
رهبر بزرگوار در ضمن بيان نخستين خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنين مى گويند: 
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خيلى پارسا و گوشه گير... زندگى ما به سختى مى گذشت. من يادم هست شب هايى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهيّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.» 
امّا خانه اى را که خانواده سيّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنين توصيف مى کنند: 
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام ـ تا چهارـ پنج سالگى من ـ يک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقير نشين مشهد بود که فقط يک اتاق داشت و يک زير زمين تاريک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم ميهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر اين که روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين مى رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمين کوچکى را کنار اين منزل خريده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شديم.» 
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقير امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صميمي، اينگونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را ياد بگيرند. سپس، دو برادر دوران تحصيل ابتدايى را در مدرسه تازه تأسيس اسلامى «دارالتعّليم ديانتى» گذراندند. 

● در حوزه علميه

ایشان پس از آشنایی با جامع‌المقدمات و صرف و نحو در دبیرستان وارد حوزه علمیه شدند و نزد پدر و ديگر اساتيد وقت ادبيات و مقدمات را خواندند. 
درباره انگيزه ورود به حوزه علميه و انتخاب راه روحانيت مى گويند: 
«عامل و موجب اصلى در انتخاب اين راه نورانى روحانيت پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند و مشوّق بودند». 
ايشان کتب ادبى ار قبيل «جامع المقدمات»، «سيوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سليمان خان» و «نوّاب» خواندند و پدرش نيز بر درس فرزندانش نظارت مى کردند. کتاب «معالم» را نيز در همان دوره خواندند. سپس «شرايع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا ميرزا مدرس يزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى و بقيه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواندند و دوره مقدمات و سطح را به طور کم سابقه و شگفت انگيزى در پنچ سال و نيم به اتمام رساندند. پدرشان مرحوم سيد جواد در تمام اين مراحل نقش مهّمى در پيشرفت اين فرزند برومند داشتند. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمينه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شيخ رضا ايسى» خواندند. 

● در حوزه علميه نجف اشرف

آيت الله خامنه‌ای که از هيجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آيت الله العظمى ميلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زيارت عتبات عاليات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سيد محسن حکيم، سيد محمود شاهرودى، ميرزا باقر زنجانى، سيد يحيى يزدى، و ميرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدريس و تحقيق آن حوزه علميه را پسنديدند و ايشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ايشان به مشهد باز گشتند. 

● در حوزه علميه قم

آيت الله خامنه‌ای از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که يک چشم پدر به علت «آب مرواريد» نابينا شده است، بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند. آيت الله خامنه‌ای به اين نتيجـه رسيدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمايند. ايشان در اين مـورد مى گويند: «به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظيفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است که ناشى از همان بّرى «نيکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آيت الله خامنه‌ای بر سر اين دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتيد و آشنايان افسوس مى خوردند که چرا ايشان به اين زودى حوزه علميه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آينده چنين و چنان مى شدند!... امّا آينده نشان داد که انتخاب ايشان درست بوده و دست تقدير الهى براى ايشان سر نوشتى ديگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آيا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولايت امر مسلمين خواهد رسيد؟! ايشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ايام تعطيل يا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتيد بزرگ حوزه مشهد به ويژه آيت الله ميلانى ادامه دادند. همچنين ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصيل و مراقبت از پدر پير و بيمار، به تدريس کتب فقه و اصول و معارف دينى به طلّاب جوان و دانشجويان نيز مى پرداختند. 

برای مشاهده متن کامل زندگی نامه به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

برج شیطان

ابراج البیت نام هتلی مجلل در مکه، عربستان سعودی است. سازندگان ساختمان شرکت مجموعة بن لادن السعودیة (متعلق به خانواده اسامه بن لادن) است. معمار آن شرکت دار الهنداسه است. 

 

این هتل با 601 متر ارتفاع، بلندترین برج عربستان، و از نظر حجم (با ۱۵۰۰۰۰۰ مترمربع مساحت) بزرگترین ساختمان جهان خواهد بود.

رقم دقیق هزینه شده برای ساختمان بنا مشخص نیست، اما گمان می‌رود بیش از ۳ میلیارد دلار آمریکا باشد.

هتل در مجاور مسجد الحرام قرار دارد، و قابلیت جا دادن ۱۰۰۰۰۰ مهمان را دارد. 

به تصویر زیر نگاهی بیندازید !!!

 



 برای مشاهده متن کامل به ادامه مطلب مراجه فرمایید

ادامه نوشته

جراحی با پیچ گوشتی


جراحی با پیچ گوشتی

سال 1366 وارد جهاد سازندگی شدم. بهمن ماه همان سال از طریق جهاد به جبهه غرب اعزام شدم و در عملیات والفجر 10 که در منطقه غرب مریوان انجام شد، شرکت کردم.

حاج آقا کارنما فرمانده و آقای فتوت مسئول ستاد بودند. مسئولیت بچه های پشتیبانی، باز کردن راه برای شروع عملیات بود. راه که باز شد و نیروها به منطقه رسیدند، هواپیماهای عراقی حمله کرده و شروع به ریختن بمب خوشه ای کردند. حاج آقا کارنما مجروح شد و علی میرزا ابراهیمی ترکش خورد. هر چه اصرار کردیم او به بیمارستان نرفت و خودش با پیچ گوشتی ترکش ها را از بدنش خارج کرد.

354.jpg

او خودش به تنهایی، هم بیمار بود و هم پزشک و هر گاه به عمل جراحی احساس نیاز پیدا می کرد، ابزار کارش را که عموما پیچ گوشتی، انبردست، چاقو و وسایلی از این دست بودند، آماده می کرد و در یک چشم به هم زدن، ترکش ها را بیرون می کشید و روی زخم ها را می بست.

علی مردی قوی و با ایمان بود. او با وجودی که زخمی بود، حاضر نشد به عقب برگردد و در چند عملیات دیگر نیز شرکت کرد تا سرانجام به شهادت رسید.

خاطراتی از شهید چمران

خاطراتی از شهيد دكتر مصطفي چمران

آن شب، آخرين شبي بود كه نوازش نسيم بهار بر گونه‏هاي گلهاي دشت بوسه مي‏كاشت و براي سبزه‏ها غزل وداع مي‏سرود و مي‏رفت تا آمدني ديگر. و اهواز زير سايه‏ي سكوت شب، رؤياهاي شيرين پيروزي مي‏ديد. كسي چه مي‏دانست فردا در «دهلاويه» چه خواهد گذشت؟ فقط خدا مي‏دانست و شايد هم خاكريزهاي دهلاويه! شب آبستن حادثه‏اي تلخ بود و گويي در سكوتي مرگبار منتظر خبري از نسيم صبح. و او بي‏اعتنا به تمام سياهيها، اشكهايش را براي بارها و بارها پاي ضريح سجاده به قربانگاه راز و نياز مي‏برد و مي‏رفت تا آخرين نيايشهايش را بر صفحه‏ي صحيفه‏ي عشق، جاودانه سازد:

«خدايا! تو را شكر كه مرا در آتش عشق گداختي. احساس مي‏كنم اين دنيا ديگر جاي من نيست. خدايا! به سوي تو مي‏آيم و از عالم و عالميان مي‏گريزم. تو مرا در جوار رحمت خود سكني ده».

در سحرگاه سي و يكم خرداد ماه سال شصت، «ايرج رستمي» فرمانده منطقه‏ي دهلاويه به شهادت رسيد و شهيد دكتر چمران به شدت از اين حادثه افسرده و ناراحت بود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد به خصوص رزمندگان و دوستان رستمي را فراگرفته بود؛ دسته‏اي از دوستان صميمي او مي‏گريستند و گروهي ديگر مبهوت مانده فقط به همديگر مي‏نگريستند؛ از در و ديوار، از جبهه و شهر، بوي مرگ و نسيم شهادت مي‏وزيد و گويي همه در سكوتي مرگبار منتظر حادثه‏اي بزرگ و زلزله‏اي وحشتناك بودند. شهيد چمران، يكي ديگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود، او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي كند.

16.jpg 

همه‏ي اطرافيانش هنگام خروج از ستاد با او وداع كردند و با نگاه‏هاي اندوهبار تا آن‏جا كه چشم مي‏ديد و گوش مي‏شنيد، او و همراهانش را دنبال مي‏كردند و غمي مرموز و تلخ بر دلهايشان سنگيني مي‏كرد.

دكتر چمران، شب قبل در آخرين جلسه‏ي مشورتي ستاد، يارانش را با وصاياي بي‏سابقه‏اي نصيحت كرد و خدا مي‏داند كه در پس چهره‏ي ساكت، آرام و ملكوتي او چه غوغا و چه شور و هيجاني از شوق رهايي، رستن از غم و رنجها، شنيدن دروغ و تهمتها و دم نياوردنها و از شوق شهادت برپا بود؛ چه بسيار ياران باوفاي او به شهادت رسيده بودند و اينك او خود به قربانگاه مي‏رفت. سالها ياران و تربيت‏شدگان عزيزش در مقابل چشمانش و در كنارش شهيد شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتياق شهادت مي‏سوخت؛ ولي خداي بزرگ او را در اين آزمايشهاي سخت، محك مي‏زد و مي‏آزمود، او را هرچه بيشتر مي‏گداخت و روحش را صيقل مي‏داد تا قرباني عالي‏تري از خاكيان را به ملائك معرفي نمايد و بگويد:

(اني أعلم ما لا تعلمون) (بقره: 30)؛ «من چيزهايي مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد»

 

درخشندگي رخسار

چقدر چهره‏اش در تاريكي شب مي‏درخشيد. گاهي با لبخندي تلخ، شايد به ياد يارانش در پاوه، كوههاي بلند كردستان، تنگي حلقه‏ي محاصره‏ي سوسنگرد و رؤياي بر باد رفته‏ي قادسيه‏ي دشمن، يا شيريني فتح ارتفاعات الله‏اكبر و گاهي درخشش مرواريد اشك به ياد سرخي خون مبارزان لبنان بر بلنديهاي جبل عامل؛ نگاه‏هاي غمناك آوارگان فلسطين، يا تكه‏هاي جسد پاسداران كرد پاوه و حسرت پيوستن به آناني كه امشب پرنده‏ي خاطراتشان در آيينه‏ي بارش چشمانش پرواز را به تصوير مي‏كشيدند.

بالأخره صبح از راه رسيد و نسيمي كه از دهلاويه به سوي اهواز، بال گشوده بود، شميم شهادت علمدارش را در علقمه‏ي دهلاويه چون قاصدكي سبكبال در همه جا پراكند و آنچه ماند، بهت بود و حيرت؛ اشك بود و سكوتي كه بار هزاران فرياد را با خود به دوش مي‏كشيد و در اين هياهوي بي‏صدا، شانه‏هاي ستبر او بايد سنگيني داغي دوباره را تحمل مي‏كرد. برخاست تا علمداري ديگر را به معركه ببرد. فضا پر بود از بوي كربلا و او آرام‏آرام به گودي قتلگاه نزديك مي‏شد، فقط خدا مي‏دانست كه در دل آن درياي آرام چه طوفاني برپا بود و چه امواج خروشاني در تلاطم رسيدن به ساحل رهايي بي‏قرار و بي‏تاب شكستن ديوارهاي شني كالبد خاكي بودند. و او مي‏رفت تا زير باران خمپاره‏ها چركيهاي زمين را از خود بزدايد. به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيةالله اشرافي و شهيد تيمسار فلاحي را ملاقات كرد. براي آخرين بار يكديگر را بوسيدند و باز هم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسيد. همه‏ي رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع كرد، شهادت فرماندهشان «ايرج رستمي» را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي؛ ولي نگاهي عميق و پرنور و چهره‏اي نوراني و دلي مالامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار، گفت:

«خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، مي‏برد».

خداوند ثابت كرد كه او را دوست مي‏دارد و چه زود او را به سوي خود فراخواند.

18-25.jpg 

 

وداع با دوستان

سخنش تمام شد؛ با همه رزمندگان خداحافظي و ديده‏بوسي كرد. به همه‏ي سنگرها سركشي نمود و در خط مقدم، در نزديكترين نقطه به دشمن، پشت خاكريزي ايستاد و به رزمندگان تأكيد كرد كه از اين نقطه كه او هست، ديگر كسي جلوتر نرود؛ چون دشمن به خوبي با چشم غير مسلح ديده مي‏شد و مطمئنا دشمن هم آنها را ديده بود. آتش خمپاره كه از اولين ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمي، قربانيهاي ديگري نيز گرفته بود، باريدن گرفت و دكتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هر يك در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثه‏اي جانكاه بودند.

 

پرواز تا بر دوست

وقتي سر سودايي‏اش رويشگاه تركش خمپاره‏اي شد، لبخندي از جنس نور بر لبانش نشسته بود. دستش را بالا آورد شايد به نشانه‏ي سلامي ديگر به همرزمان شهيدش... و رفت تا براي هميشه جاودانه بماند.

تركش خمپاره‏ي دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركشهاي ديگر صورت و سينه‏ي دو يارش را كه در كنارش ايستاده بودند، شكافت و فرياد و شيون رزمندگان و دوستان و برادران باوفايش به آسمان برخاست، او را به سرعت به آمبولانس رساندند.

خون از سرش جاري و چهره‏ي ملكوتي و متبسم و در عين حال متين و محكم و مؤثر آغشته به خاك و خون، با آن كه عميقا سخنها داشت؛ ولي ظاهرا ديگر با كسي سخن نگفت و به كسي نگاه نكرد. شايد در آن اوقات - همان طوري كه خود آرزو كرده بود - حسين عليه‏السلام بر بالينش بود و او از عشق ديدار حسين عليه‏السلام و رستن از اين دنياي پر از درد و پيوستن به ملكوت اعلي و به ديار مصفاي شهيدان، فرصت نگاهي و سخني با خاكيان نداشت .


چند خاطره از شهید همت

كنار نكش حاجي
(خاطره ای از شهید محمد ابراهیم همت)

بسم الله را گفته و نگفته شروع كردم به خوردن .
حاجي داشت حرف مي زد و سبزي پلو را با تن ماهي قاطي مي كرد.
هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عباديان كرد و پرسيد : عبادي ! بچه ها شام چي داشتن؟ همينو. واقعاً ؟ جون حاجي ؟

 

نگاهش را دزديد و گفت : تُن رو فردا ظهر مي ديم .
حاجي قاشق را برگرداند . غذا در گلويم گير كرد .
حاجي جون به خدا فردا ظهر بهشون مي ديم .
حاجي همين طور كه كنار مي كشيد گفت : به خدا منم فردا ظهر مي خورم .

من زودتر از جنگ تمام مي شوم

وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم .
بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد . سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد .
آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي خانه ؛ ولي من تا محبت هاي تو را جمع كنم ، براي يك ماه ديگر وقت دارم .
نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داري .
يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام مي شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي كردم.

 

آیا ما منتظریم؟

انتظار، سرفصل امید به آینده‌ای روشن و مایه عشق و شور و امید و تلاش برای آماده‌سازی خود و جامعه برای آمدن و ظهور امام منتظر است. انتظار، هرگز یك روحیه بازدارنده، فلج‌كننده و یأس‌آور نیست، بلكه موجب دوركردن عنصر بدبینی به آینده، از نهاد انسان در جامعه بشری است. انتظار، معیار ارزش انسان‌ها است. آرزوها و آمال انسان‌ها معیار خوبی برای سنجش میزان رشد و تعالی آن‌ها است. آرزوهای متعالی، حكایت از كمال روح و رشد شخصیت انسان‌ها می‌كند؛ برعكس آرزوهای حقیر و بی‌ارزش، نشان از بی‌اهمیتی و رشدنیافتگی افراد دارد. آرزوها، انسان را به حركت وا می‌دارد.

انتظار، اعتراض دائمی برضد بی‌عدالتی‌ها است؛ نجات از سكون و ركود است، ‌در صحنه‌بودن است. انتظار، نقش مهمی در سازندگی، پویایی و اصلاح فرد و جامعه در زمان غیبت دارد. اگر انسان منتظر، به وظایفی كه برای او شمرده شده است عمل كند، به الگوی مطلوب انسان دیندار دست می‌یابد.

انتظار مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اقتدای به او، ‌بیعت با او و سرسپاری به فرمان او است؛ سنگربانی عقیده، مرزبانی اندیشه و مبارزه در راه پاسداری از حریم دین و ولایت است. انتظار فرج، كار است، حركت است، تلاشی هدفمند است و با بی‌هدفی، سكون و تن‌آسایی سازگاری ندارد. مگر می‌شود در انتظار سرسبزی روزگاران بود و در فصل برگ‌ریزان، از پا نشست؟

منتظر، تلاشگری نستوه است كه برابر هر انحرافی می‌ایستد و با الهام از شیوه و آیین امام و مقتدای مورد انتظار خویش، در راه اصلاح خود و جامعه‌اش به جهاد و مقاومت می‌پردازد. از آن زمان كه فرشتگان الهی به امر خدا، برابر حضرت آدم علیه السلام سر به سجده فرود آوردند، بحث از انتظار موعودی از سلاله آخرین پیامبر الهی به میان آمد. دیگر این، وظیفه تمام فرستادگان آسمانی شد كه منتظر باشند و دیگران را هم به انتظار دعوت كنند. آن زمان كه لوط، برابر فاسدان قوم خود قرار گرفت و گفت: «كاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم یا به تكیه‌گاهی استوار پناه می‌جستم»(1) اندیشه انتظار قائم، در روح و جانش جاری بود. امام صادق علیه السلام فرمود: 

حضرت لوط  علیه السلام این سخن را نگفت، مگر برای تمنای دسترسی به قدرت قائم ما. و آن تكیه‌گاه استوار، چیزی نبود، جز استواری و توانایی یاران او ... (2).

انتظار، در زمان غیبت و عدم حضور ظاهری امام در جامعه، به نوعی، اعلام پذیرش ولایت و امامت آخرین وصی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم است و همین انتظار موجب می‌شود ارتباط شیعیان با امامشان ـ اگرچه به صورت ارتباط قلبی و معنوی ـ حفظ شود.

 

 

 

اما به‌راستی منتظر واقعی كیست؟...

منتظر واقعی، كسی است كه به امامش معرفت داشته باشد؛ یعنی اعتقاد به ولایت و معرفت به شخصیت او. اعتقاد به ولایت، تعهد و پیمانی است كه جز با اطاعت كامل نمی‌شود. كسی منتظر واقعی است كه علاوه بر خودسازی به دیگرسازی نیز بپردازد، تا از این طریق، زمینه‌های ظهور آن حضرت را فراهم سازد.

پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم پیش از این‌كه ستاره پرفروغ امامت امامان علیهم السلام طلوع كند، برترین جهاد امتش را انتظار فرج دانسته است؛ زیرا انتظار فرج، انتظار جهاد و انقلابی عظیم بر ضد تمام ظلم‌ها و جنایت‌ها و اجرای عدالت به تمام معنا در سراسر جهان است. حضرت علی  علیه السلام در حدیثی فرموده است:

كسی كه در انتظار اقامه نماز به سر برد، در طی زمان انتظارش، در حال نماز به شمار می‌رود.(3)

پس كسی كه در انتظار اقامه دین حق و برپایی دستورهای الهی در سراسر جهان است، چه پایگاه و منزلتی دارد؟ در زندگی ظاهری دنیا، هر امام، در عصر خود به حمایت و یاری پیروان و شیعیان خود نیاز دارد. امام، اگر علی علیه السلام هم باشد، اگر حمایتگری نیابد و شاهد خیانت دوستان باشد، مجبور به خانه نشینی است، تا چه رسد به امامی كه در غیبت به‌سر می‌برد و انقلاب بسیار عظیمی در پیش دارد كه فقط با حمایت پیروان و شیعیانش تحقق خواهد پذیرفت.

 

اگر منتظر بازگشت یوسف زهراییم، آیا آماده استقبالیم؟...

عاشق و دلباخته گل نرگس، منتظر نشانه و علامت نیست؛ بلكه منتظر خود حضرت است و می‌داند این آمادگی، جز با اطاعت از فرامین آن امام بزرگوار، به‌دست نمی‌آید.

حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف  فرمود:

پس هر یك از شما باید به آنچه به وسیله آن به دوستی ما نزدیك می‌شود عمل كند و آنچه از جانب او، ما را به خشم و ناراحتی نزدیك نماید دوری كند؛ زیرا فرج ما آنی و ناگهانی فرا می‌رسد.

این حدیث، وظیفه ما را به خوبی مشخص می‌كند و ما را متوجه این امر می‌كند كه در هر حال باید آماده ظهور حضرت باشیم. امام صادق علیه السلام فرموده است:

برای ظهور و قیام حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف خود را مهیا سازید؛ گرچه این آمادگی در حد فراهم كردن یك تیر باشد.(4)

حضرت، برای برپایی عدالت، قیام مسلحانه می‌كند. در حقیقت، این حدیث می‌خواهد بگوید كسی كه طالب ظهور آن حضرت است، باید در جهت زمینه‌سازی نهایت جهاد و كوشش را بنماید.

 

 

 

امام هادی علیه السلام فرمود:

قائم آل محمد، مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است كه واجب است در زمان غیبتش منتظر او باشند و زمان ظهورش، مطیع باشند.

بنابراین امام معصوم در این حدیث، انتظار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را واجب دانسته است.

با توجه به جایگاه بلندی كه انتظار در مكتب شیعه دارد و تأكیدها و سفارش‌های فراوان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم علیهم السلام بر موضوع انتظار فرج، شیعیان باید به این موضوع اهتمام بیشتر و توجهی درخور داشته باشند. باید مراقب بود اعتیاد به غیبت امام، گریبانگیر ما نشود.

هم‌اكنون هزار و اندی سال از غیبت آن امام معصوم می‌گذرد و هنوز اذن ظهور از ناحیه ذات اقدس اله صادر نشده است.

 

چرا تأخیر؟...

یقیناً تأخیر از ما است؛ زیرا طبق فرمایش مولایمان، این ما هستیم كه یكدل نشده‌ایم و در راه او به‌طور شایسته، قدم بر نداشته‌ایم:

اگر شیعیان ما كه خداوند آنان را در بندگی‌اش یاری كند، در عهد و وفای به ولایت ما یكدل و یك‌صدا بودند، میمنت دیدار و ظهور ما این‌قدر به تأخیر نمی‌افتاد.(5)

عدم وفای به عهد پیروانش، موجب محرومیت جهان بشریت از این فیض بزرگ خدایی شد. آیا جز این است كه زندان غیبت، دستان یداللهی او را بسته است و از تزلزل و تحیر بشریت در غم و اندوه به سر می‌برد و با دلی غمگین، همگان را به دعا برای تعجیل در فرج خویش فرا می‌خواند.

همیشه دردهایمان را برای حضرت سوغات نبریم؛ بلكه به وظایفمان مقابل حضرت كه یكی از آن‌ها دعای بسیار برای تعجیل در ظهور او است اهمیت دهیم. به راستی آیا برای ما عذری در كوتاهی از این دعای مهم باقی می‌ماند؟ چرا كه بهترین و مؤثرترین عملی كه بتوان با آن پدر مهربان ارتباط برقرار كرد و بسیار در تعجیل ظهورش مؤثر می‌باشد، دعا است.

مولای ما! شب سیاه غیبت تو بس طولانی شده است. بسیاری در این سیاهی شب به سوی دنیا می‌گریزند؛ اما سپیده دم كه آن‌ها دورش می‌پندارند، به زودی آشكار خواهد شد.

همیشه دردهایمان را برای حضرت سوغات نبریم